سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
DEL SHOOREH 1 PEDAR

      کجائید ای شهیدان خدائی                       بلا آمد به دشت کربلایی    

خوشا رفتید ای سبک روحان عاشق       کلاغان مدعی تر شد ز مرغان هوائی

 

انقلابقلبی !!      انقلابقالبی؟

 

مشکل از زمانی شروع شد که

دکمهِ  بسته ارزش شد

نه متخصصِ متعهد

پس دزدان بی خِرَد ، دکمه بستند

و خردمندان بی ادعا (چه دکمه بسته ، چه باز)

را به انزوا  بردند ،  با برچسب هایی که نچسب بود

اینان به نرخ روز،  نان میخورند

در دولت سفید، سفید و در سبز، سبزاند

دولت شعبان(بی مخ) هم که بشود دکمه را تا ناف باز می کنند

دکمه بازی ، میگفت تکلیف من خدمت در حق مردم و وطنم است

اما دکمه بسته ها ردش کردند

مگر میشود دکمه باز بود و خدمت کرد.

خدمت (این واژه چه معنای معکوسی گرفته)

بهتر است ازاین پس بگوییم " نیک کار"

قالب های ارزش دار بی ارزش شده اند

از زمانی که گزینش بر اساس قالب شد ، نه قلب

قلب ات هر چه می خواست باشد ، مهم نبود

مهم قالب ات بود که شمایل آدمممم ؟!!، داشته باشد همین

حالا ،  ما هم که سردَمدار دکمه بسته ها  بوده ایم

دیگر دکمه نمی بندیم ، خجولیم از بستن دکمه 

نمی خواهیم ما را با این جماعت جمع ببندند

زمانی مردانی زلال دکمه می بستند

تا زخم گلویشان را نبینند و ریا نشود

اما اینان دکمه ها تا خرخره می بندند

تا لقمه های حرام در گلویشان دیده نشود

در کوچه های قدیمی شهرم ، همه محترم بودند برای هم

سلام که میکردیم به زن ، بچه، گدا، شیخ محله ، دیوانه، همه از سر مهر بود و دوستی

حتی همسایه راننده ای که شیشه های مُسکرش در سطل زباله اش هر روز پیدا بود

سلام می کردیم و سلام می شنیدیم همه به مهر

حالا ، سلاممان هم گرگی شده ، به طمع سلام می کنیم

دیگربا لبخند به همه سلام نمی کنیم

او یقه بازاست!!    دکمه اش را نبسته !!

ما فرق می کنیم ، او فرق میکند ، ما فارق از همه ایم

بهشت از آن ماست و هر که در قالب ما نیست ، اصل دوزخ است !!

چرا ، چرا ، چرا و چرا  !!!!!!!!

چه خروسی که در یقه دارند و قسم حضرت می خورند

شاید دکمهِ یِ بسته  برای دم خروس است حالا

گلها خاکستر شدند

مدعی پیدا شد ریشه ها را بِکنید

ما اصل گُلیم دیگر،  گل معنی ندارد !

شوره زار کردند گلستان را وقتی غافل شدند از غنچه ها

دلمان خوش است به باغبانی که تنهاست

داد میزند گل های مرا دریابید

اما به که امید ببندد به دکمه بسته هایی که

قالب دارند و قلب ندارند

کیسه هایی دارند به فراخی چاه وِیل

دکمه هایمان را باز کردیم

تا استخوانی که در گلو داریم خفه مان نکند

کلمات نامأنوس شده اند ، همانند خدمت

چهره ها هم اُنس قدیمی را ندارند

متعهد می بینی با ریشه و دکمه باز

همه عمر خدمت نه ( نیک کار ) است

دکمه بسته های دغل تا وزارت می روند

کِی میشود قالب ها شکسته شوند و قلب ها نمایان

امام می گفت جنگ نعمت است نمی فهمیدیم

حالا درک می کنم که چه می گفت آن بزرگ اندیش

جنگ غربالگری بود صادق

سَرِه را یک سو و ناسَرِه را دورِ دورِ دورِ می کرد

یادم هست برادرم  میگفت

اکنون که ما درگیر جنگیم

عده ای فارغ از جنگ درس میخوانند و به ما می خندند

فردای جنگ آنها مدارک دارند و بر سرکارند و باز به ما می خندند

این کابوسی بود که واقع شد

خوش بحالت برادر که نیستی ببینی ، آرمیده ای  

اما نگفته بودی ، که شکل ما می شوند

شبیه ما لباس می پوشند

شبیه ما راه می روند

اما قلبشان با ما نیست

حالا مجبوریم لباسمان را وارونه بپوشیم

راه رفتنمان را جور دیگر کنیم

تا بُر نخوریم لابلای اینان

بسیج بود و عشق و مرام زلال

بس هیچ ، شده آن مدرسه عشق

ولباسش را تن نامردمان هم می بینی

مرام دنیا همین است

حلوا که به روغن می آید

گربه ها بربالای دیوار جمع می شوند

و گریه ها و ناله ها سر می دهند

که ما میراث دار این رفته گانیم

                 دلشوره 3  خرداد 95




موضوع مطلب : انقلاب, دلشوره, آفت, شهیدان, جنگ, فرصت طلبها, وفا, بسیج, بسیجی, انقلابی

       نظر
دوشنبه 95 خرداد 24 :: 11:43 صبح
KHALIL-TAVAKOLI